سفیدبرفی و هفت کوتوله
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه آن را تغییر دهید. در پایان، پس از ویکیسازی این الگوی پیامی را بردارید. |
سفیدبرفی و هفت کوتوله نام افسانهای مشهور در اروپا و یکی از فیلمهای کارتونی والت دیزنی است.
[ویرایش] داستان
ملکهای در وسط زمستان کنار پنجرهای نشسته بود ومشغول قلابدوزی از روی طرحی از جنس درخت آبنوس بود که انگشتش را زخمی میکند .او با دیدن خون آرزو میکند که دختری که از او به دنیا میآید پوستی به سفیدی برف و لبانی به سرخی خون و مو وچشمانی به سیاهی قالب درخت آبنوس که در دستانش بود داشته باشد .سال بعد دختری با همان ویژگیها که ملکه آرزو کرده بود به دنیا میآید ولی ملکه هنگام وضع حمل میمیرد .اسم آن دختر را سفید برفی مینامند. سال بعد شاه همسر دیگری برای خود اختیار میکند ملکه جدید بسیار زیبا اما فوقالعاده مغرور بود .او آینهای جادویی داشت که قادر به تکلم بود یکی از وظایف آینه این بود که به ملکه اعلام کند که او زیباترین فرد روی زمین است .
هنگامی که سفید برفی به هفت سالگی میرسد آینهٔ جادویی به ملکه میگوید که دختر ناتنیاش گوی سبقت را در زیبایی از او ربوده است. ملکه خمشگین میشود و یک شکارچی را مأمور میکند که سفید برفی را به جنگل ببرد و در آنجا او را سر به نیست کند. شکارچی سفیدبرفی را به جنگل میبرد تا بکشد ولی در آنجا دلش به رحم میآید و تنها او را در جنگل رها میکند .
سفیدبرفی در حال جستجو در جنگل به کلبهٔ هفت کوتوله میرسد. او در آنجا با استقبال گرمی روبرو میشود و هفت کوتوله به او تعهد میدهند که در ازای نگهداری خانه آنها نیز از او نگهداری خواهند کرد. آنها که نگران سلامتی سفید برفی بودند به او گفتند که هنگامی که برای کار کردن به بیرون از خانه میروند، هیچکس را در خانه راه ندهد .
ملکه که به وسیلهٔ آیینهٔ جادویی خود فهمیده بود که سفیدبرفی نمرده است به جستجوی او پرداخت و عاقبت او را پیدا کرد .او سه بار تلاش کرد تا سفیدبرفی را بکشد که در هر سه بار ناکام ماند ولی در جهارمین تلاش خود توانست سیبی زهردار را از پنجره به سفیدبرفی بدهد .
هنگامی که کوتولهها به خانه برگشتند و بدن سفیدبرفی را بیجان دیدند او را در تابوتی شیشهای قرار دادند. اندکی بعد گذار شاهزادهای با اسبش به خانه هفت کوتوله افتاد و در آنجا عاشق زیبایی سفیدبرفی شد و سپس کوتولهها را متعاقد کرد که سفیدبرفی را با تابوتش با خود ببرد. هنگامی که شاهزاده داشت سفیدبرفی را با اسب خود میبرد تکه سیب سمی که خورده بود از دهانش خارج میشود و دوباره به زندگی باز میگردد .
شاهزاده از سفیدبرفی دعوت میکند که با او به قصرش بیاید و در آنجا با سفیدبرفی عروسی میکند. نامادری سفیدبرفی هم از شدت خشم آنقدر میرقصد تا اینکه در روز عروسی میمیرد .
[ویرایش] منبع
- Flynn, Stephen. Analysis of Snow White And The Seven Dwarves
ایرانی |
علیمردانخان • امیر ارسلان نامدار • هزار و یک شب • سندباد بحری • قصه حسین کرد شبستری • علیبابا و چهل دزد بغداد • عمو زنجیرباف • خروسک پریشان • گنجشکک اشی مشی • شیرزاد یا ببر و پیرزن • علاءالدین و چراغ جادو • داستانهای حسنک • دختر شاه پریان • داستانهای امیرحمزه • خاورنامه • چهلطوطی • نجمان خاکی • نارنج و ترنج • افسانه شیر سپیدیال • بابا لنگدراز • خاله سوسکه • شهر موشها • عروسک سنگ صبور • گرگ بد گنده • سمک عیار • ابومسلمنامه • دارابنامه • داستان فلکناز • هفتلشکر • اسکندرنامه نقالی • قصههای شاهنامه |
بینالمللی |
زیبای خفته • سفیدبرفی و هفت کوتوله • جوجه اردک زشت • بزبز قندی • شنل قرمزی • تام انگشتی • آلیس در سرزمین عجایب • خانه شکلاتی • پری دریایی • پینوکیو • کوراوغلی • کلیله و دمنه • پیپی جوراببلنده • کفش قرمزی • دخترک کبریتفروش • جادوگر شهر از • ارباب حلقهها • پیر گینت |